روزمرگی 20 فروردین
صبح به همراه آقای پورحسن، خانم رضائی (بهداشت) و خانم شیرین زاد رفتیم دیدار با خانواده شهید ---- . مادر شهید مریض اما شیرین و دوست داشتنیه که هر بار یکی از بچه ها نگهش می دارن. همسر شهید با برادر شهید ازدواج کرد. گفتیم مادر از شهید خاطره بگو ... ، گریه می کرد. لهجه ی رشتی داشت و می گفت خیلی صحبتم رو متوجه نمی شید. (کمی گرایش به طالشی یا صومعه سرا داشت.) می گفت تا الان تو دلم مونده بازم بذار بمونه.
*********
ساعت 15 در خاتم الانبیاء جشن بود، آقای امین صاحی اجرا داشت و دعوت کرده بود. قبلش خانم حمیدی از بسیج زنگ زد و دعوت کرد، رفتم. تو راه دیدم آقا محسن می ره خونه عمه، به عمه و مرسده تبریک روز زن گفتم و شنیدم بهاره پوررجب همسایه روبرو ازدواج کرد. چقدر خوشحال شدم. زنگ زدم و تبریک گفتم. مستند 1+19 هم دیدم تو خاتم. درباره اون پسربچه که تو راه کربلا شهید شد. مادر آقای صالحی گفت آماده شم برای تدریس در موسسه کیش. گفت راهنماییم می کنن و ... . خدا خیرشون بده. شکر